تفاوت دانش و خرد یا حکمت در این است که دانش، کسب و حفظ آموزه‌ها
علوم و فنون جدید است، درحالی‌که خِرَد در بیشتر مواقع روند از دست دادن افکار
و حتی آموخته هایی است که باری سنگین بر شانه سالک می‌گذارد. از پس این از دست دادن‌هاست
که جوینده راه حقیقت، به بیداری و رهایی دست می‌یابد.

در بین شاعران ایرانی، عطار و مخصوصاً مولوی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار هستند. برای افرادی مثل بنده که از صنعت شعر و شاعری کور سوءی بیش نمی‌دانیم و برای غربی‌ها نیز، آنچه از اشعار مولوی می‌ماند، مفهوم آن و مطابقت آن با آموزه‌های معنویت مترقی شرق و غرب است.

شعر مولوی به زیبایی ابیات آن خلاصه نمی‌شود، بلکه دارای درون‌مایه‌ای است که به کار خودشناسی و هنر هشیار زیستن می‌آید. ابیات در اشعار مولوی مانند گلبرگ‌های یک غنچه یک‌به‌یک باز می‌شوند، هر بیت کمالی به بیت قبل می‌بخشد و در انتها در تمامیت یک گل خود را ظاهر کرده و معنی خود را به نمایش می‌گذارد؛ اما درعین‌حال در بیشتر مواقع هم می‌توان از یک مصراع به‌طور جداگانه درسی گرفت. این‌ یکی از جذابیت‌های اشعار مولوی در غرب است. گاه یک بیت و حتی یک مصراع از اعماق مثنوی‌ها و یا غزل‌های مولوی بیرون کشیده می‌شود، نیم سطری بسیار زیبا به زبان انگلیسی از آن ساخته‌شده و روح و روان یک غیرفارسی‌زبان را نوازش می‌دهد. از دیگر جذابیت‌های اشعار مولوی تازگی و شادابی آن‌ها و همچنین سازگاری معانی آن‌ها با آموزه‌های عرفانی در دیگر سیستم‌های فکری جهان است. مثلاً توهم زمان و بی‌زمانی در اشعار مولوی همان است که در عرفان شرق، غرب و آموزه‌های معنوی مترقی و امروزی به آن برمی‌خوریم. پس شاید یکی از دلایل اینکه مولوی در نزد غربی‌ها شاعری تأثیرگذار و پر از جاذبه است، همین تمایز او با دیگر شاعران ایرانی است.

از طرف دیگر مولوی مانند پلی است که انسان امروزی را از لابه‌لای زندگی پرمشغله و پیچیدگی‌های تکنولوژی دنیای مدرن به بعُد درونی او متصل می‌کند. او از عشق، شفقت، صبر، بردباری و تواضع می‌گوید، کیفیت‌های درونی انسانی که کمبود و یا فراموش‌شدن آن‌ها مصائب و رنج‌های فراوانی را دامن‌گیر انسان امروزی و سیاره‌مان کرده است.

در شعر مولوی راه حکمت و بیداری با زبانی ساده و درعین‌حال عمیق عنوان می‌شود.  برای مثال در این غزل مولوی  با تکیه‌کلام “من چه دانم” که موسیقی آن به دست موسیقی‌دانان بزرگ کشورمان و در صدر آن‌ها با صدای زیبای استاد شهرام ناظری ساخته و اجراشده است. در میان ابیات زیبای آن بیتی ساده از عمق سازوکار رسیدن به بیداری حکایت می‌کند.

درست در دقیقه هفتم در این ویدئو خواننده می‌خواند:

شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم

در تعدادی از ترجمه‌های مربوط به این بیت، هم آن‌هایی که فرهیختگان  ایرانی و هم مترجمان خارجی تفسیر کرده‌اند واژه یکتا دوتایی به توهم دوگانگی و حقیقت وحدت وجود  ربط داده‌شده که چنین تغییری در سالک در راه بیداری در آموزه‌های معنوی معتبر است. اما از زاویه ای دیگر، برای بنده این بیت به‌مراتب زیباتر و عمیق‌تر است و آن اینکه در اینجا مولوی مراحل بیداری را با صحنه‌ای عامیانه  به تصویر می‌کشد. دوستانی که به لطف دنیای نه‌چندان اخلاق مدار بشریت، دستبرد و سرقت محل زندگی یا کسب کار خود را تجربه کرده‌اند، می‌دانند که پس از باخبر شدن از چنین واقعه تلخی، ممکن است، متوجه شوند که از هر اتاق لااقل یکی دو چیز دزدیده شده است. حتی ممکن است چند روز بعد از واقعه صاحب‌خانه متوجه شود که یکی دو چیز دیگر هم سر جای خود نیستند. البته مولوی این تجربه را که بسیار ناخوشاینداست، به تصویرمی کشد. اما یکی دو تایی که معلم مولوی یعنی شمس از او “بربوده” بود تعلقات محسوس و مال و اندوخته ها نبودند. در اینجا مواردی که از شاگرد گرفته‌شده، لایه‌های ذهنی و شخصیتی  اوست که در یک روند رشد و توسعه در محیط و اجتماع  به او افزوده شده و روی حقیقت وجود او را پوشانده است. این لایه‌ها “نفس و من و منیت” و خلاصه  ماسک شخصیت انسان را می‌سازد و انسان عمری ناخودآگاه با چنین ماسکی زندگی می‌کند. درواقع همان‌طور که در نوشته‌های قبلی خود به آن اشاره‌کرده‌ام، واژه انگلیسی پرسونالیتی (شخصیت)، از ریشه لاتین آن پرسونا گرفته شده و پرسونا در زبان لاتین به معنی ماسک است. پرسونا ماسکی بود که بازیگران تئاتر یونان باستان با آن به صحنه می‌رفتند و نقش بازی می‌کردند. اما در زندگی ناخودآگاه ما انسان‌ها، چنین ماسکی متشکل است از برگرفته هایی عاری از حقیقت چون خودخواهی، موقعیت اجتماعی، شهرت، تعلقات دنیوی، چنگ زدن و حفظ آن‌ها و بیم از دست دادن آن‌ها.  این لایه‌های ذهنی نه‌تنها جوهر وجود انسان را می‌پوشاند،  بلکه بار سنگینی است که حمل آن‌ها سفر سالک را در راه بیداری دشوار می‌کند. انسان از این لایه‌های ذهنی قفسی می‌سازد و خود را در آن محبوس می‌کند

مرا گویی ترا با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی این قفس چیست

بنابراین برخلاف تجربه به سرقت رفتن تعلقات محسوس، از دست دادن این چند (یک تا دو تایی)  از تعلقات نامحسوس،  خوشایند است و اکنون مولوی سبک‌بال به به‌سوی بیداری و معرفت به پرواز درمی‌آید

هنگامی‌که اشعار مولوی را در موسیقی و در کنسرت‌های بزرگ می‌بینم به این می‌اندیشم که کاش مولوی خود تماشاگر چنین اجراهای زیبایی بود و به چشم خود می‌دید که چگونه جهانی شده است

محمد رضا فتاحی
ژوئن 2019

تورونتو – کانادا

Please follow and like us: