
زندگی یک بازی بسیار کوتاه است
دلیل اینکه انسان کوتاهی و بازی بودن زندگی را حس و درک نمیکند این است که این بازی آمیخته با انواع توهمات حواس پنجگانه و مخصوصاً توهم بُعد زمان است. در کتاب دری به بینهایت چندی از خطاهای حواس پنجگانه مانند خطای دید و خطای لامسه و خطای تصور گذشت زمان بهطور مفصل شرح دادهشده است. مثلاً اینکه به دلیل محدودیت در طیف و فرکانس نور قابلرؤیت حس بینایی ما قادر نیست به فضای خالی اشیاء نفوذ کند درصورتیکه در دنیای حقیقی همهچیز تقریباً کاملاً تهی است و این به دلیل آن است که خود اتمها از فضایی کاملاً خالی تشکیلشدهاند و همه میدانیم که اشعه ایکس که خارج از طیف قابلرؤیت نور قرار دارد و دارای فرکانسی بالاتر است میتواند تا حدودی در فضای خالی اشیاء نفوذ کرده و مثلاً به فلزات و یا استخوانها که هسته اتمهای آنها متراکمتر هستند برسد. یا اینکه هنگامیکه حس لامسه ما فقط سطح اشیاء را حس میکنند و نمیتواند به خلأ بودن آنها آگاهی داشته باشد به این دلیل که الکترونهای اتمهای سطح اشیاء با بار منفی خود الکترونهای سطح دستمان را دفع کرده و مانع ورود این دو سطح جامد به داخل یکدیگر میشود. خطاهای حواس پنجگانه در دنیای ما بسیار متعدد هستند. همه این خطاها و توهمات را که حقیقت آنها از ما انسان پوشانده مانده است میتوان به ترفندهای یک بازی تشبیه کرد. ترفند، تشبیه، شباهت، تصویر، بازی، توهم و نمایش همه واژههایی هستند که ریشه در واژه مجاز یا مجازی دارند یعنی غیرحقیقی، دور از حقیقت. حتی واژههای انگلیسی “گیم، پلی، ایلوژن و واژه لاتین لودر ” همه همریشه هستند
(Play, Game, Illusion, Ludere)
زندگی یک بازی است که عالم هستی در مقابل ما و همه اشکال حیات گذارده، حتی به نظر میرسد که اکثر اشکال حیات مانند گیاهان جانوران و آبزیان به حقیقت این بازی بیشتر از ما انسانها واقف هستند. سایر اشکال حیات داری توهمات کمتری هستند مثلاً همه آنها در بیزمانی محض زیست میکنند. پدیده گذشت زمان و ابعاد موهوم آن یعنی گذشته و آینده جایی در هوشمندی گیاهان و جانوران ندارد. در ضمن عالم هستی نهتنها ما را در این بازی شرکت داده بلکه به نظر میرسد خود نیز با ما به بازی نشسته و حتی از این باز لذت هم میبرد. هستند فلاسفهای که به بازی بودن عالم هستی اشاره نمودهاند ازجمله آلن واتس فیلسوف و شرقشناس انگلیسی و اشاره به چنین بازی نیز در رباعی عمر خیام مشهود است
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛
یکچند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز
اتفاقاً اگر به این رباعی دقت کنیم متوجه نکتهای خواهیم شد و آن نیم بیت دوم است. بهطورمعمول و رایج و آنطور که معمولاً برای ما خواندهشده و خود خواندهایم حرف نفی “نه” به گزاره دوم متصل است اما شاید اینطور نباشد. کمی عجیب به نظر میرسد که خیام در بیت اول از ماهیت بازی گونه زندگی بگوید و در مصراع دوم مجازی بودن آن را نفی کند شاید اگر “نه” به گزاره اول متصل شود و یا با ویرگول و فاصلهای با گزاره دوم بسازد بیشتر با عقل جور میآید شاید خیام به این صورت آن را بیان کرده :
از روی حقیقتی نه، از روی مَجاز؛ زیرا مجاز، ترفند و به خطا انداختن حریف از ویژگیها و زیباییهای هر بازی است
البته بنده نه به تکنیکهای ادبی و شعر تسلط دارم و نه اینکه رشته تحصیلیام ادبیات است و اگر کارشناسی فرهیخته خلاف این نظر را برایم توضیح دهد احتمالاً بنده را قانع خواهد کرد. بهر حال خیام در رباعی فوق ما انسانها را مانند مهرههای شطرنجی میداند که مدتی کوتاه بر روی خانه های سفید و سیاه که همان شبها و روزهای ما هستند به بازی میپردازیم و سپس از روی صفحه شطرنج به جعبه ابدیت بازمی گردیم
و عطار نیشابوری نیز بهوضوح بازی زندگی و توهمات آن و حقیقت پوشیده در پشت این توهمات را در این بیت بیان میکند
چون مجاز افتادهام نادر بود
کزحقیقت ماجرایی پی برم
سنایی هم در این بیت همینگونه به سرای مجاز یعنی این دنیا اشاره میکند که انسانها معمولاً از راز بازی بودن آن بیخبرند
از تن دوست در سرای مجاز
جان برون آید و نیاید راز
آفریننده و عالم هستی خود در بازی هستی به ما مینگرند مثلاً به انسان، وقتیکه از مدل نور خورشید لامپ برق اختراع میکند و شب را روشن میکند و یا اینکه از مدل طبیعی پرنده به اختراع هواپیما میپردازد بیشک آفریننده و عالم هستی از این تلاش انسان در بازی هستی خوشنود میشوند، عالم هستی حتی با اشکال مختلف حیات مانند گیاهان و درختان به قایم باشک بازی میپردازد. سر درآوردن گیاهان از خاک و سبز شدن درختان در بهار از یک دوره پنهان شدن در زمستان نمونههایی از بازی عالم هستی و مخلوقات است . ( در بلاگی دیگر به هوشمندی و هشیاری عالم هستی خواهیم پرداخت)
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار، مست
بیخهای آن درختان می نهانی میخورند
روزکی دو صبر میکن تا شود بیدار مست
پس در اینجا مشکلی با بازی زندگی در عالم هستی نیست، مشکل در آن خواهد بود که ما انسانها از این بازی بیخبریم درحالیکه خود ناخودآگاه در حال بازی کردن هستیم. ناخودآگاهی در بازی زندگی یعنی غرقه شدن در بازی یعنی گمشدن در آن، درست مانند بازیگر ماهری که در حین بازی از “خودِ” خود بیخود شده و خود را در نقش “خود” گم میکند با این تفاوت که در بازی زندگی این گمشدن مهارت بازیگر نیست بلکه نوعی بیهوشی و خواب غیرعلنی او است. پی نبردن به ماهیت بازی گونه زندگی انسانها را به تقلب و بازی ناعادلانه در بازی و حتی ایفای نقش بد سوق میدهد. تقلب و بازی ناعادلانه در بازی زندگی رنج همنوع را سبب میشود و نقش بد به رنج خود انسان میانجامد. و این است سناریوی تلخ زمین و مشکلات امروز آن که مسئول رنجهای فردی و جمعی و آلودگی محیطهای زیست سیاره را سبب میشود. انسان امروزی نه به ماهیت بازی گونه زندگی واقف است نه به کوتاهی غیرقابلتصور آن.
نامحسوس بودن کوتاهی غیرقابلتصور زندگی، به توهم زمان در ذهن ما انسانهای امروزی برمیگردد. همانطور که اشاره شد توهم زمان خود بحثی مفصل دارد که هم در کتاب دری به بینهایت مفصلاً به شرح آن پرداختم و هم اینکه انشا الله در یک بلاگ دیگر به آن خواهم پرداخت. فعلاً در این مرحله میتوانیم بگوییم که جاری عالم هستی، تغییرات در عالم هستی را به وجود میآورد: یک تغییر پس از تغییری دیگر. ذهن ما انسانها این تغییرات را مشاهده میکند و آنها را در حافظه خود ثبت میکند اما ثبت هر تغییر یا حادثه نسبت به تغییری دیگر است نه گذشت زمان. همه این تغییرات در زمان حال رخ میدهد، همه تغییرات در عالم هستی در لحظه حال به واقعیت تبدیل میشوند تمام ثانیههای ساعت راهی ندارند بهجز اینکه در این لحظه که این خطوط را میخوانید وارد شوند. تغییرات در زمان حال وارد میشوند و از خود رد پایی بهجای میگذارند که ما آن را گذشته مینامیم.
اگر عمر متوسط یک انسان را با عمر یک پروانه مقایسه کنیم به تعریف انسان این توفیر 80 سال به یک ماه است. همینطور ممکن است موجودی هوشمند در سیارهای دیگر دارای عمر متوسط 800 سال یا 8 سال باشد. این انسان، ذهن او، پروسه تکاملی و حواس پنجگانه اوست که عمر را با مدتزمان میسنجد، هیچ شکلی از حیاط بر روی زمین نه به بلندی عمر خود واقف است و نه به کوتاهی آن (آنطور که از دید انسان اندازهگیری میشود) همه موجودات بر روی زمین فقط در بازی عالم هستی شرکت میکنند و در بیزمانی کامل از آن لذت میبرند. و همینطور از دید عالم هستی طول عمر یک انسان و یک پروانه تفاوت چندانی باهم ندارند. از دید عالم هستی تفاوت چندانی بین انسانی که در 25 سالگی در اثر یک بیماری لاعلاج به ابدیت می پیوند و انسانی که با عمر طبیعی در صدسالگی دیده از جهان میبندد وجود ندارد این توفیر طول عمر فقط خود را به انسان مینمایاند. هرچند که برای ما انسانها این نوع مرگ با چنین فاصله زمانی غیرقابلقبول، دردناک و یا غیر منصفانه است، ازنظر عالم هستی نه غیرمنصفانه است و نه دردناک: و این حقیقت به بیداد یا ظلم عالم هستی نسبت به انسان مربوط نمیشود، بلکه توهم خود انسان است که زندگی خود را با واحد زمان میسنجد و با توهم زمان آن را طولانی مییابد. انسان در جوانی عمر خود را طولانی حس میکند و زمان برای وی کندتر میگذرد اما پس از عبور از میانسالی بیشتر متوجه سرعت گذشت زمان میشود و به کوتاهی عمر خود واقف. اگر حس گذشت زمان در ما انسانها توهمی بیش نبود بنابراین میبایست در تمام طول زندگی یکسان و مطابق باگذشت واحد زمان، عقربههای ساعت، روز، ماه و سال حس میشد
این بحث میتواند به درازا بکشد اما در همین مقطع با بیان نتیجهای آن را میبندیم. نتیجه اینکه ما انسانها میبایست به ماهیت بازی گونه زندگی و کوتاهی آن واقف باشیم متوجه بازیگری خود باشیم و از هرلحظه آن استفاده و آن را سخت نگیریم و از آن لذت ببریم. در این بازی عادلانه بازی کنیم و به خود و به دیگران رنج تحمیل نکنیم